صمد بهرنگی و یادگار‌های عمر کوتاهش

ما در این فرصت گروهی از نویسندگان کشور درباره بهرنگی و حضور موثرش در عرصه ادبیات و در عرصه‌های گوناگون درخواست کردیم که نگاه خود پیرامون جایگاه ادبی این نویسنده را شرح دهند، گفتنی است که به دلیل طولانی بودن مطالب مجبور به کوتاه کردن بخش‌هایی از آن‌ها شدیم که بدینوسیله از نویسندگان محترم پوزش می‌خواهیم.

دوست مردم

امین فقیری: صمد بهرنگی تاثیرگذار بود. بیست‌ونه سال بیشتر نپایید؛ اما کارنامه اجتماعی و ادبی او پربار و درخشان بود. به کودکان عشق می‌ورزید و برای همین معلمی را انتخاب کرد تا بتواند بیشتر با آنان در تماس باشد. به فرداهای‌شان امید بسته بود. در طول زمان معلمی‌اش تجربیات گرانبهایی که در مورد تعلیم و تربیت به دست آورد، با نثری ساده و همه فهم در کتاب «کندوکاو در مسائل آموزشی و تربیتی» در اختیار مردم و مسوولان فرهنگ گذاشت.

روی صحبت او بیشتر درباره نوباوگان روستایی بود. او خود را صرفا یک معلم نمی‌دانست بلکه وظایف دیگری برای خود قائل بود. تصمیم گرفته بود که جوامع شهری را نسبت به آنچه فرهنگ حکومتی در روستا‌ها به جا می‌گذاشت؛ حساس کند. با بردن کتاب و پخش کردن آن در میان شاگردهایش توانایی‌های ذهنی آنان را بالا می‌برد و آن‌ها را آماده برای ورود به جامعه‌ای که تبعیض و نامردمی همه جا را پوشانده بود، می‌کرد. چون در میان مردم و برای مردم زندگی می‌کرد به فرهنگ عامیانه مردم اهمیت می‌داد. سعی داشت داستان‌هایی که برای کودکان می‌نوشت، زیرساختی مردم‌شناسانه و فولکلوریک داشته باشد تا نونهالان خواننده همذات‌پنداری موثری با مطالب کتاب داشته باشند.

او دست به قلم نمی‌برد جز اینکه بتواند دفاعیه‌ای از کودکان اقلیمش ارایه دهد. در داستان‌های او که اکثر قریب به اتفاق از فرهنگ عامیانه مردم نشات گرفته عشق به ایران و بالاخص آذربایجان دیده می‌شود. در قاموس او اهالی کره زمین به دو گروه تقسیم می‌شدند؛ کسانی که استثمار و ظلم در سرشت آنان بود و گروهی که به علت فقر فرهنگی با ظلم کنار می‌آمدند و به ظالم بها می‌دادند.

گستره مردم‌شناسی و فولکلور

حسن ذوالفقاری: صمد بهرنگی (تیر ۱۳۱۸- شهریور ۱۳۴۷) فقط ۲۹ سال زیست و در ارس غرق شد. صمد انسانی خودساخته بود. خودش می‌نویسد: «قارچ‌زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم و شدم معلم روستا‌های آذربایجان. پدرم می‌گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمی‌شود.»

در این عمر کم‌کار‌های بسیار کرد: او را مردی مبارز و سیاسی می‌دانیم که دایم در پیکار بود. با این روحیه شاعر هم بود و اشعار ترکی و فارسی دارد. ترجمه هم می‌کرد. قصه‌نویسی پرتوان بود که چندین مجموعه قصه نوشت. معلمی یگانه بود که در کارش نوآور بود. اما آنچه او را برجسته می‌کند اهتمامش به فرهنگ و ادب عامه مردم آذربایجان بود. او عامه‌نگاری چیره دست بود که در گستره مردم‌شناسی و فولکلور مردم آذربایجان به جمع آوری قصه‌های عامیانه، افسانه‌ها، بایاتی‌ها و چیستان‌ها و متل‌های عامه پرداخت. مهم‌ترین کار او در این زمینه گردآوری افسانه‌های آذربایجان و ترجمه آن در دو مجلد است که در اردیبهشت ۱۳۴۴ منتشر شد؛ درست یک‌سال قبل از مرگش.

بهروز دهقانی (۱۳۱۸-۱۳۵۰) او را در این کار همراهی کرده است. افسانه‌های آذربایجان شامل ۳۹ افسانه محلی و عامیانه آذربایجان است. یک هدف صمد در گردآوری این افسانه‌ها حفظ زبان ترکی و ماندگاری این زبان از طریق قصه‌هاست زیرا ادبیات قومی گنجینه‌ای غنی از امثال، کنایات، واژگان و اصطلاحات است. صمد در مقدمه کتاب می‌نویسد: «افسانه قسمت مهمی از فولکلور را تشکیل می‌دهد. در افسانه‌ها علاوه بر چیز‌های دیگر که عموما از فولکلور عاید جامعه‌شناسان و … می‌شود می‌توان بهترین و اصیل‌ترین زبان نثر را پیدا کرد. به‌علاوه افسانه‌ها سرشار از ترکیبات و تعبیر‌های لطیف زبان‌ها هستند. مثلا در داستان‌های کوراوغلو می‌توان بهترین نمونه نثر زبان ترکی را سراغ گرفت.»

برآمدن از دل شکست‌ها و ناکامی‌ها

سینا بهرنگی: دهه ۴۰ خورشیدی یکی از پیچیده‌ترین و ناشناخته‌ترین دوران تاریخ معاصر ایران است که بسیاری از حرکت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پیشرو از دل آن بیرون آمد، جدال بین نوگرایی و سنت رنگ و رویی تازه به خود گرفت و شاید بتوان گفت مسیری تازه یافت. یأس و ناامیدی ناشی از کودتای ۲۸ مرداد و تثبیت شدن موقعیت فردگرایانه شاه دوم پهلوی و عوارض ناشی از آن، تاثیرات بسزایی در ذهن و فکر و زندگی نسل متولد شده‌۲۰ و ۳۰ که در دهه ۴۰ وارد دانشگاه و جامعه می‌شدند، گذاشت.

شکست‌های پی در پی حرکت‌های سیاسی و متعارف آزادیخواهانه از مشروطه تا کودتا شاید باعث به وجود آمدن سوالات اساسی در ذهن نسلی شد که از اواخر دهه‌۳۰ وارد جامعه شده بودند و جدال ساختگی سنت و تجدد را که از طرف دستگاه به راه افتاده بود را شاهد بودند. نابرابری‌های اجتماعی و سیاسی، فقر، کمرنگ بودن بهداشت و درمان، عدم وجود بیمه و… همگی مشخصات کریه و خشن از جامعه‌ای بود که دستگاه پهلوی به ضرب و زور چماق سعی در متجدد کردن ویترینی آن داشت.

رژیم تصویری پرطمطراق و جذاب و فانتزی از جامعه‌ای ارایه می‌کرد که عمق آن، چه در دهات و چه در شهر‌ها کلکسیون کاملی از سنت، عقب‌ماندگی، خشونت و فقر و جهالت بود. در چنین شرایط زیستی و معیشتی، نسلی از دل همه شکست‌ها و ناکامی‌ها و خشونت سر بر آورد که پرسشی اساسی در ذهن داشت «چه باید کرد؟»

تجربه شکست‌های پی در پی بعد از مشروطه، نسل دهه ۴۰ را ژرف اندیش‌تر و نکته‌سنج بار آورد به طوری که بدون شکل‌گیری نهضت فرهنگی و اجتماعی واحد که بتواند به اندیشه و عمل آن‌ها وحدت ببخشد، عده‌ای منفصل از هم و در جای جای کشور به این نتیجه رسیدند که تا جهالت و ناآگاهی ریشه‌کن نشده و توده‌های مردم به حقوق فردی و انسانی و اجتماعی خود آگاه نشده‌اند، سرنوشت حرکت‌های صرفا سیاسی آزادیخواهانه همان شکست‌های آشنای قبل از دهه ۴۰ است.

در چنین وضعیتی نسلی خودساخته و متعهد با سینه‌ای مالامال از عشق به انسان و توده‌های محروم ظهور کرد و در جدال ساختگی بین نوگرایی و سنت، جبهه‌ای جدید ایجاد کرد. هم ستیز با سنت و عقب‌ماندگی‌های عارض شده از آن را پیشه کرد و هم با نوگرایی سطحی و ساختگی دستگاه سر جدال داشت.

از دل این جدال جریان پیشرویی به وجود آمد که در دهه‌های بعد نشانه‌های خود را بروز داد. خیلی از دانش‌آموختگان دبیرستانی با اتمام تحصیلات وارد دانشسرا شده و بعد از اتمام آن راهی دهات دورافتاده و محروم شدند. زندگی و کار این معلمان جوان در روستا‌ها و حاشیه شهر‌ها و مشاهده رنج و فقر و بدبختی‌های بی‌شمار مردم فلاکت‌زده دهات، آن‌ها را با چالش‌های جدیدی مواجه کرد که هیچ شناختی از آن نداشتند.

آذربایجان نیز مانند دیگر اقلیم‌های ایران با مصائب و مشکلاتی از این دست روبه‌رو بود. فقر، بیکاری، مرض‌ها و مرگ و میر‌های ناشی از عدم وجود بهداشت، جهالت و ناآگاهی همه و همه شرایط بغرنجی را برای معیشت مردم به وجود آورده بود که امیدی به بهبود آن نبود. اختناق سیاسی و اجتماعی نیز به واسطه کودتای ۲۸ مرداد و شکست جریان فرقه دموکرات دهشتناک‌تر از دیگر جا‌های ایران بود.

دانش‌آموختگان جوانی، چون صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، کاظم سعادتی و… که همگی شرایط سخت معیشتی را تجربه کرده بودند با اندیشه مبارزه با جهل و ناآگاهی سنگین روزگار، راه دانشسرا و آموزگاری را پیش گرفتند. البته همانطور که اشاره شد اکثر این معلمین جوان منفصل از هم و به صورت منفرد با چنین اندیشه‌ای راه معلمی و روستا را در پیش گرفتند، اما دانشسرا و روستا‌های محل خدمت و یا دانشگاه نقطه وصل آن‌ها به همدیگر بود تا از اندیشه یکدیگر آگاه شده و جریانی جدید به وجود آورند.

صمد بهرنگی و دیگر دوستانش هنگام تحصیل در دانشسرا از چالش‌های جدی و عمیق عقب‌ماندگی روستا‌ها اطلاع و آگاهی چندانی نداشتند. فقط نحوه سخت معیشت، آن‌ها را با چالش‌های زندگی در شهر آشنا کرده بود. اگر تاملی در آثار قلمی آن‌ها به ویژه صمد بهرنگی بکنیم، خواهیم دید دغدغه‌های آن دوران با دوران زندگی و تدریس در روستا چه تفاوت اساسی با هم دارند.

معلمین جوان در دوران تحصیل دانشسرا و آموزش معلمی طبق متد‌های آموزشی کشور‌های اروپای غربی مثل فرانسه و بلژیک تحصیل می‌کردند ولی بعد از اعزام به دهات با چالش‌هایی مواجه می‌شدند که هرگز تصوری از آن نداشتند و از این رو به پوچ بودن سیستم آموزشی تزریقی دستگاه حاکم پی می‌بردند.

نیرومند و واقع‌گرا

جواد اسحاقیان: «صمد بهرنگی» را به حق باید یکی از پیشگامان ادبیات مردمگرا، پیشرو و واقع‌گرا در دهه‌های چهل و پنجاه قرن حاضر دانست. آثار او اعم از داستان و فولکلور و مقالات و ترجمه (از ترکی و انگلیسی به فارسی) سمت و سویی مردمی و مدرن داشت و به همین دلیل نه‌تن‌ها بر ذهنیت جامعه‌گرایانه دانشجویان و فرهنگیان و هنرمندان و لایه‌های پیشرو طبقه متوسط جدید شهری تاثیر بی‌سابقه‌ای گذاشت، بلکه تأثیر آثار و افکارش بر بخش قابل توجهی از نویسندگان نسل خودش غیرقابل انکار بود.

به باور من، سه عنصر اصلی در تکوین ذهنیت روشنفکری و ادبی او نقش تعیین‌کننده‌ای داشت. آنچه می‌خوانید، ترجمه بخش‌هایی از تز دکترای «عبدالرضا نواب‌پور» در «دانشگاه دورهام» با عنوان «A Study of Recent Persian Prose Fiction with Special Reference to the Social Background, Durham University, ۱۹۸۱.» است.

سانسور شدید مطبوعات از سال ۱۳۴۵ تا سال ۱۳۵۶ [یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی]پیوسته رو به فزونی می‌رفت و باعث می‌شد از یک سو ناشران در نشر آثار به‌شدت محتاط و از سوی دیگر نویسندگان به خود سانسوری گرفتار شوند. ممیزی کتاب در اداره نگارش وابسته به «وزارت اطلاعات و جهانگردی» عرصه فعالیت و خلاقیت را بر روشنفکران، هنرمندان و تولید کنندگان محصولات فرهنگی تنگ می‌کرد و حتی گاه اثری که قبلا اجازه چاپ یافته بود، به چاپ مجدد نمی‌رسید و یا برخی از آثار را «ساواک» از کتابفروشی‌ها جمع می‌کرد؛ مثلا در ۱۳۵۲ همه داستان‌های کودکان «صمد بهرنگی» به جز «ماهی سیاه کوچولو» ممنوع شد، زیرا این کتابچه با تعلق گرفتن جایزه در فستیوال‌های ادبیات بین‌المللی در «Bologna» و «Bratislava» به آن در ۱۳۴۸ مایه اعتبار فرهنگی و وجهه ملی کشور می‌شد.

مساله سانسور و تاثیرات آن بر ادبیات از جمله موضوعاتی بود که «کانون نویسندگان ایران» در ۱۰ شب موفقیت‌آمیز از دهم تا نوزدهم سال ۱۳۵۶ در زمان دولت «آموزگار» در «موسسه فرهنگی گوته» (موسسه فرهنگی آلمان غربی) در تهران مطرح و برگزار کرد. با آنکه این مرکز «کانون نویسندگان ایران» را از طرح مسائل سیاسی بازداشته بود، تقاضا برای آزادی بیان نمی‌توانست ندیده گرفته شود، به ویژه که بیش از ۱۰ هزار نفر در این جلسات شامگاهی حضور می‌یافتند و بیش از آنکه به مسائل ادبی علاقه نشان دهند، به طرح مسائل سیاسی ابراز علاقه می‌کردند؛ به گونه‌ای که وقتی «فریدون مشیری» سروده‌های غِنایی خود را می‌خواند، با بازتاب سرد مخاطبان مواجه شد، زیرا وی اشعار سیاسی نسروده بود. این برخورد نمادین، نشان داد که فضای روشنفکری، هنری و فرهنگی غالب بر کشور، حال و هوایی سیاسی می‌طلبید.

این داده‌های آماری، از بسته‌تر شدن فضای فرهنگی و سیاسی کشور حکایت می‌کند که چگونه بر کیفیت و سمت و سوی آثار ادبی، تاثیری بنیادین می‌گذاشت و آثار ادبی و تولیدات فرهنگی را رادیکالی می‌ساخت و پای عنصر مقاومت مردمی را در برابر نیرو‌های دولتی، به میان می‌کشید؛ مثلا در رمان «گاواره‌بان» نوشته «محمود دولت‌آبادی» وقتی ژاندارم‌ها برای بردن جوانان روستایی می‌آیند- که روی زمین به کار کشاورزی و کمک به پدر خانواده کار می‌کردند- شخصیت اصلی رمان می‌گوید: «من که چوب برمی‌دارم». تشدید سانسور در حوزه هنر، از یک سو ادبیات را به استعاره و نماد و زبان تصویری پیچیده سوق می‌دهد و از سوی دیگر، به کار بردن واژگان و تعبیراتی مانند «چریک»، «جنگل»، «شب»، «زمستان»، «گل سرخ»، «لاله» و «رُز» ممنوع و سانسور می‌شود.

مقابله با آثار رمانتیک و پوچ‌گرا: در حالی که آثار دموکراتیک، رئالیستی و مردمی برای انتشارشان با موانع متعددی روبه‌رو بودند، نشر آثار رمانتیک- که به واقعیت اجتماعی- سیاسی موجود نمی‌پرداخت و بیش از اندازه جامعه گریز، فردی، عاطفی، تخیلی و گرایشی به فرار از تاریخ و زندگی شهری داشت- و نیز ادبیات بازاری، عامیانه‌گرا و سرگرم‌کننده پلیسی، عشقی، اروتیک و پوچ‌گرا مورد حمایت غیرمستقیم «اداره نگارش» قرار می‌گرفت و در تیراژ‌های بسیار بالا انتشار می‌یافت و نیازی به ممیزی نداشت و «جلال آل‌احمد» از آن‌ها به «رنگین‌نامه» معادل «مطبوعات زرد» تعبیر می‌کرد. بیشتر خوانندگان این آثار، سکنه شهری کمتر تحصیلکرده به ویژه زنان بودند.

یکی از این نویسندگان «حسینقلی مستعان» (متولد ۱۹۰۴) بود که آثارش را در رژیم خودکامه «رضاشاه» با نام مستعار «ح. م. حمید» می‌نوشت و هر ماه یک رمان کوتاه منتشر می‌کرد. او رمان‌های سریال مانندی می‌نوشت که شخصیت اصلی آن کوتوله و «اوسج» «Owsaj» نام داشت و مانند «سمک عیار» یک‌تنه به قلب سپاه دشمن می‌تاخت و پیروز می‌شد و برخی از این آثار مانند «گلی»، «آفت»، «افسانه» و «قصه رسوایی» از صحنه‌های جنسی و عاشقانه سرشار بود.

این ویژگی‌ها را در آثار «جواد فاضل» در سطحی وسیع‌تر نیز می‌توان ردیابی کرد. او در پوشش رمان‌های اخلاقی، یک رشته آثار مردم پسند و رمانتیک و تخیلی [مانند «دختر یتیم» و «قربانی»]خلق کرد که جنبه عاطفی، شهوانی و سرگرم‌کننده‌اش کوششی برای طفره رفتن از طرح واقعیات اجتماعی روز و فریب توده وسیع خواننده بود. در کنار ادبیات رمانتیک و سرگرم‌کننده، کوشش‌هایی هم برای ترویج ادبیات پوچ‌گرا از نوع نمایشنامه «پژوهشی ژرف و سترگ…» نوشته «عباس نعلبندیان» به عمل آمد که مشترکات زیادی با رمان پوچ‌گرای «در انتظار گودو»‌ی «بکت» داشت و آن، انتظار برای ظهور وجودی ناشناخته بود.

«نعلبندیان» در این نمایشنامه کوشید نشان دهد که میان افراد اصولا تفاوت خاصی نیست و شخصیت‌های نمایشنامه، آدم‌هایی بی‌چهره‌اند که تنها اسم‌های‌شان با هم فرق می‌کند. این نمایشنامه بعدا به صورت فیلم درآمد و تلویزیون ملّی ایران آن را نشان داد و مورد حمایت قرار داد.

پرداختن به رنج کارگران و روستاییان، مضامین مناسبی برای نویسندگانی فراهم کرد که ذهنیتی جامعه‌گرایانه داشتند. وضعیت کار در صنعت قالیبافی- که از نیروی کار کودکان به ویژه دختران به گونه‌ای طاقت‌فرسا سوءاستفاده و بهره‌کشی می‌شد- یکی از مضامین رایج میان نویسندگان واقع‌گرا بود. «پسرک لبوفروش» (۱۳۴۶) نوشته «بهرنگی» داستان کوتاهی به زبان ساده و قابل فهم برای هزاران خواننده کم‌سواد و توده‌های مردمی است که می‌خواهند بازتاب رنج خود را در آثار ادبی ببینند.

مطالعه این اثر و بسیاری از دیگر داستان‌های کودکانه، در سطح کودکان باقی نمی‌ماند و خوانندگان بالغ و روشنفکر نیز آن‌ها را می‌خواندند. نویسندگانی مانند بهرنگی شیوه تازه‌ای در انتقال مبرم‌ترین مسائل اساسی کشور خود به خوانندگان آثارشان یافتند. او قبل از هر چیز، نویسنده داستان کودکان بود، اما افزون بر این، در زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی هم مقالاتی نوشت که «مجموعه مقاله‌ها» نام داشت و به یاری همفکر آذربایجانی خود «بهروز دهقانی»، «افسانه‌های آذربایجانِ» را گردآوری و به فارسی ترجمه و در دو جلد منتشر کرد. هم آن قصه‌ها، هم این مقالات، عمق درک او را نشان می‌دهد.

او برای نخستین بار کوشید میان ادبیات کودکان و خوانندگان بزرگسال و روشنفکر پلی بزند و فاصله میان این دو گونه ادبیات داستانی را به اعتبار سنّی پر کند. در این حال، «ماهی سیاه کوچولو» و «یک هلو، هزار هلو» را هم کودکان می‌توانند بخوانند و دریابند، هم بزرگسالان. در حالی که پیش از این، میان این دو از نظر نوع ادبی و سطح سنی، فاصله‌ای وجود داشت. بهرنگی مانند همشهری تبریزی خود «ساعدی» دانش مربوط به حیات اجتماعی و فرهنگی در مورد مسائل توده‌های مردم را از تجربه فردی و حرفه‌ای خود می‌آموخت.

«بهرنگی» در مقاله «آوای نوگُلان» این فکر نادرست را که گویا باید کودکان را از آسیب واقعیات خشن و زشت اجتماعی خودشان دور ساخت و ذهن آنان را از نظر اجتماعی باید با یک مشت امید‌های واهی در مورد خوشبختی و پند و اندرز‌های تاریخ مصرف گذشته پر کرد، رد می‌کرد و اعتقاد داشت که ادبیات کودکان باید پلی میان دنیای خیالی و جهان خشنی باشد که در آن زندگی می‌کنند.

داستان «پسرک لبوفروش» داستان کودکان فقیر روستایی است که از جهان خیالی قصه‌های پریان و آنچه نویسنده‌ای مانند «مستعان» می‌نوشت، فاصله زیادی دارد. داستان «اولدوز و کلاغها» (۱۳۴۵) و «اولدوز و عروسک سخنگو» (۱۳۴۶) این تفاوت دیدگاه میان جهان رنگین داستان خیالی و واقعی و خشن را بهتر نشان می‌دهد. در این داستان، «تاری وِردی» و خواهرش- که باید در مدرسه درس بخوانند و با کودکان همسن خود بازی کنند- مجبورند در کنار دیگر کودکان در یک کارگاه قالیبافی کار کنند. مالک- که «قلی فرشباف» نام دارد- علاقه زیادی دارد هر چه بیشتر پول در بیاورد. به این دلیل کارگاه قالیبافی‌اش را از شهر به روستا می‌آورد تا از نیروی کار ارزان روستا بهره‌جویی کند.

او چهار زن صیغه جوان دارد که در دیگر روستا‌ها برایش کار کرده بودند و حالا هم می‌خواهد یک زن صیغه جوان دیگر بگیرد. «تاری وردی» – که مانند «اسد» در داستان «بند» نوشته «دولت‌آبادی» علاقه ندارد مانند برده با او رفتار کنند- می‌کوشد این مالک پیر را- قبل از آنکه از کارگاه بیرونش کند- بکشد. تنها کاری هم که از او برمی‌آید، این است که لبوفروش دوره گرد شود.

برخی از شخصیت‌های خیالی «بهرنگی» آفریده تخیل نیرومند و واقع‌گرایانه خود او است و بعضی را از قصه‌های قومی و عامیانه آذربایجان گرفته است. تا زمان او، هیچ نویسنده‌ای نتوانسته بود در پهنه ادبیات کودکان چنین تلفیق خلاقانه‌ای به وجود آورد. او دو عنصر لازم ادبیات کودکان را «افسانه» و «واقعیت» می‌دانست. او باور داشت که کودکان باید یاد بگیرند چگونه زندگی کنند و چگونه با دشواری‌های جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، مقابله کنند.

«بهرنگی» دریافت که میان این همه پند و اندرز‌هایی که پدر و مادر به کودکان می‌آموزند و آنچه در زندگی عملی باید آموخت، چه اندازه فاصله هست. بسیاری از کودکان از ناهماهنگی موجود میان آموزه‌های خانه و مدرسه و آنچه در جامعه با آن مواجه می‌شوند، رنج می‌برند.

«بهرنگی» در کتاب «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» بر مشکلات تحصیلی خاص آذربایجان تمرکز می‌کند و از مرکزیت‌گرایی دیوان‌سالارانه و وضعیت نازل و کیفیت پایین آموزش و معلمان مدارس ابتدایی در روستا به ویژه در میان اقلیت‌های قومی و روستایی انتقاد می‌کند.

بهرنگیصمدعمرکوتاهشیادگارهای
دیدگاه ها (0)
دیدگاه شما