چرا «عباس بهروان» افسرده و غمگین شد؟

ناگفته‌های مجری و گزارشگر قدیمی برنامه‌های ورزشی

روزنامه شهروند – به ناز مقدسی: عباس بهروان را به خاطر دارید؟ بدون‌شک بچه‌های متولد دهه‌های قبل از ١٣٧٠ چهره و صدای گرم او را به یاد می‌آورند. آن زمان‌هایی که خبری از عادل فردوسی‌پور، مزدک میرزایی و محمدرضا احمدی نبود، چهره‌ای مثل عباس بهروان و تکیه کلام‌هایش در خاطره‌ها می‌ماند؛ او هنوز هم مثل گزارش‌هایش افعال را کامل و نشکسته می‌گوید.

او که خالق جمله عجیب: « ازبین پاهای بازیکن حریف تونل باز می‌کند.» است. حالا سال‌ها می‌شود که از همه آن دوران پرجنب و جوش شهرت و معروفیت فاصله گرفته. ورود عباس بهروان به برنامه‌های ورزشی صداوسیما یک اتفاق بود و حذف شدنش هم یک اتفاق. حذفی که از سر آن تصادف کذایی در‌سال ٨١ رقم خورد و به قول خودش این بار درحالی‌که برای اجرای برنامه از اصفهان به تهران رسید راننده آژانس او را رساند زیر تریلی! حادثه‌ای که باعث شد این گزارشگر ورزشی ۵٩ روز در کما باشد و بعداز بهبودی هم دیگر مورد قبول مدیران صداو سیما واقع نشد.

موضوعی که باعث شد او تا به امروز خانه‌نشین شود و دیگر هیچ‌کس مثل سابق سراغش را نگیرد. با این حال خیلی‌ها که با صدای «بهروان» خاطره دارند و عادت داشتند در بیشتر برنامه‌های ورزشی او را در کنار مرحوم بهرام شفیع و صالح نیا ببینند، هنوز هم نمی‌دانند که در تمام این سال‌ها چه اتفاقی افتاد که باعث شد جای او را به دیگران دهند؟ این مصاحبه بخشی از حکایت زندگی عباس بهروان ۶٧ ساله است که ١٧‌سال اخیر را در سکوت و خاموشی گذراند.

«عباس بهروان» چهره شناخته شده‌ای برای دهه شصتی‌ها و نسل‌های قبل‌تر است. اگر بخواهید خودتان را به نسل جدید معرفی کنید چه می‌گویید؟

من اگر بخواهم خودم را به نسل جدید معرفی کنم می‌گویم، عباس بهروان هستم، ایرانی و البته اصفهانی. درست است که خیلی‌ها مرا به‌عنوان مجری و مفسر ورزش می‌شناسند، اما من از هنر شروع کردم، عاشق هنر بودم، هستم و خواهم بود. ازدواج کرده‌ام، دو فرزند پسر دارم. از زندگی‌ام راضی هستم، افتخار من خانواده‌ام هستند. بعضی از دوستان هرگاه به شهرت می‌رسند زندگی خانوادگی‌شان تَرَک برمی‌دارد، ولی من زندگی خوبی دارم و به وجود خانواده‌ام افتخار می‌کنم. همسر و فرزندانم مایه فخر و مباهاتم هستند. در یک خانواده فقیر و مذهبی به دنیا آمده‌ام. صداوسیما و کلا شهرت خیلی چیزها را به من آموخت و مدیون مردم بسیار با محبت و قدردان کشورم هستم.

ظاهرا همسرتان هم از خانواده ورزشی هستند.

خانواده همسر من کاملا ورزشی هستند. خواهر خانم من «گیتی محبان» قهرمان رشته شمشیر بازی درمسابقات آسیایی ١٩٧۴بود و مدال طلا و برنز دارد. خواهر بزرگترش هم «فاطمه محبان» عضو تیم‌ملی والیبال بود. برادر خانم من «همایون محبان» یکی از فوتبالیست‌های مطرح اصفهان بودند.

اینکه با خانواده‌ای ورزشی وصلت کردید اتفاقی بود یا به‌هرحال به واسطه شغل‌تان می‌خواستید که همسرتان هم با ورزش بیگانه نباشد؟

راستش همایون محبان از دوستان من بود و از طریق این دوستی ازدواج من و همسرم صورت گرفت. همسرم هم بسکتبال بازی می‌کردند. به‌هرحال اگر در مورد ازدواجم بخواهم حرف بزنم باید به این نکته اشاره کنم که من برای همسرم با توجه به مطرح بودن و گرفتاری‌های کاری، شوهر سختی بودم، اما او پیوسته یار و مددکار من بود.

چند‌سال‌تان بود که ازدواج کردید؟

من ٣٠ ساله بودم که ازدواج کردم و به رحمت خدا رفتم.(می‌خندد)

پسران‌تان هم اهل ورزش هستند؟

بله نیما قهرمان بسکتبال جوانان اصفهان بوده و نادر هم قهرمان جوانان فوتبال بود.

از این بحث خارج شویم. قصه زندگی آقای بهروان در این ١۶ سالی که از رسانه دور بود را برای‌مان تعریف کنید.

با خانواده و دوستان گذر عمر کرده‌ام. اهل طبیعت هستم و رابطه خوبی با ادبیات دارم و زیاد مطالعه می‌کنم. در کل زندگی آرامی را سپری کردم. ولی به‌هرحال پیوسته مردمی که اینگونه سوال‌ها را از من می‌پرسند نمی‌دانم چه جوابی به آنها بدهم! گاهی اوقات حتی به من پیشنهاد می‌دهند که زندگی‌ات را بنویس و در قالب یک کتاب منتشرکن!

می‌خواهید بنویسید؟

راستش من عددی نیستم که بخواهم کتاب بنویسم. اما دوست دارم در یک جایی مسئولان به سوال‌هایی که شما از من می‌پرسید پاسخ دهند تا این معما حل شود!

از شبکه‌های خارجی پیشنهاد کار داشتم

برگردیم به دوران کاری شما در صداوسیما. آن زمان که اینترنت وجود نداشت و خیلی راحت نمی‌شد به اطلاعات ورزشی بازیکن‌ها بخصوص خارجی‌ها دسترسی پیدا کرد، منبع اطلاعاتی‌تان چه بود؟

سوال جالبی است. باید بگویم زمانی که من و مرحوم بهرام شفیع مفسر و گزارشگر ورزشی بودیم، منبع اطلاعاتی ما دو روزنامه «کیهان ورزشی» و «دنیای ورزش» بود.

با این منابع می‌شد اطلاعات دقیقی داشت؟

سختی‌ها و مشکلات عجیب و غریبی داشتیم که خدا می‌داند! ضمن اینکه از وجود اساتید و کارشناسان بزرگ قدیمی هم محروم بودیم،‌ به ‌هرحال به لطف خداوند منان حافظه‌ام بد نیست و این را هم از مرحوم پدرم به ارث برده‌ام. با این حال با تلاش و کوشش سعی می‌کردیم اطلاعاتی به دست بیاوریم. برای همین هم بعد از مدتی به من لقب دایره‌المعارف ورزش ایران را دادند اما من معتقدم هنوز هم خیلی چیزها را نمی‌دانم و باید بیاموزم.

با این حافظه خوبی که دارید، اولین بازی‌ای که گزارش کردید را به خاطر دارید؟

بله! اولین گزارشی که انجام دادم، یک بازی فوتبال بود مربوط به دهه۶٠ بین تیم‌ملی ایران و چین.

شما به غیر از گزارش فوتبال، رشته‌های ورزشی مثل والیبال، هندبال و کشتی را هم گزارش می‌کردید؟ چطور راجع به قوانین و حتی اسم همه بازیکن‌ها اطلاعات داشتید؟

ببینید من اعتقاد دارم برای اینکه کسی در کارش موفق شود، باید همه چم‌وخم کارها را بداند. من با روسای فدراسیون‌ها، روسای هیأت‌های ورزشی، کارشناسان و نویسندگان ارتباط برقرار می‌کردم و چون عاشق کارم بودم، همه این مسائل را دنبال می‌کردم.

بین گزارشگرهای الان کار چه کسی را بیشتر می‌پسندید؟

ببینید وقتی صحبت از گزارشگران می‌شود، ناخودآگاه ذهنیت آدم‌ها به سمت و سوی گزارشگران فوتبال می‌رود؛ درصورتی که ما در رشته‌های دیگر هم گزارشگرهای مسلطی داریم. به ‌هرحال بین گزارشگرهای فوتبال عادل فردوسی‌پور و محمدرضا احمدی کارشان خوب است، اما مثلا در بین گزارشگرهای رشته‌های ورزشی آقای عامل گزارشگر کشتی خیلی عالی گزارش می‌کند.

بنابراین گزارشگران خوب زیاد هستند اما بحث این است که یک عیب بزرگ در این ماجرا وجود دارد و آن هم این است که گزارشگران و مفسران ورزشی هیچ اتحادیه و سندیکایی ندارند که از حقوق من و امثال من دفاع کند. به‌عنوان نمونه همین اتفاق اخیری که برای عادل فردوسی‌پور افتاد‍‍! امروز یک مدیری می‌آید‌ و می‌گوید فلانی خوب است و برود روی آنتن اما فردا با تغییر مدیریت می‌گویند نه فلانی به درد نمی‌خورد بگذاریدش مسئول بایگانی!

در سال‌هایی که کار و زندگی‌تان به ورزش گره خورده بود، مافیای ورزش به سراغ‌تان نیامدند؟ منظورم این است که پیشنهادات اغواکننده‌ای نداشتید؟

مافیا که زیاد بود و اتفاقات زیادی افتاد، اما مهمترینش پیشنهادات اغواکننده خارج از ایران برای اجرای برنامه‌های صحنه‌ای و هنری و ورزشی داشتم! حتی گفته بودند که حاضر هستیم حقوق ١۵‌سال آینده‌ات را هم جلوتر پرداخت کنیم!

چرا قبول نکردید؟

به دلیل اینکه غیرشعاری عاشق کشور و مردم وطنم هستم و برای همین ماندم.

این پیشنهادات را زمانی که در صداوسیما کار می‌کردید، به شما دادند یا بعد از آن؟

بله در زمان فعالیتم بود. حتی من این مسأله و پیشنهادات را با ذکر دلیل و سند به گوش مقامات صداوسیما رساندم.

 پایبندی شما به تعهدات کاری‌تان امتیازی برای شما محسوب شد؟ منظورم این است که وقتی رئیس و روسای‌تان فهمیدند که پیشنهادات اغوا‌کننده را به خاطر علاقه‌تان به کار و وطن رد می‌کنید، فایده‌ای هم داشت؟ یا قدردان بودند؟

والا آنها فقط می‌گفتند باریکلا چقدر خوب است که تو این‌قدر پایبند هستی و به وطنت عشق می‌ورزی اما در عمل ٣، ۴ نقطه!‌…

در یکی از مصاحبه‌های‌تان گفته بودید زمانی که برای اجرای برنامه از اصفهان به تهران می‌آمدید، جایی برای اقامت به شما نمی‌دادند. واقعا این‌طور بود؟

این هم ازجمله سوال‌هایی است که باید از مسئولانش بپرسید‍! من برای جام‌جهانی ١٩٩٠ ایتالیا یک‌ماه به تهران آمدم و ماندم و مسابقات را گزارش کردم اما جایی برای اقامت به من نداده بودند! درطول تمام سال‌هایی که آمدم، تهران حتی یک شب، یک روز نگفتند این جای استراحت و آسایشت!

پس این یک‌ماه کجا می‌رفتید و استراحت می‌کردید؟

کشتی‌گیرها یک اصطلاحی دارند که می‌گویند ما را بردی روی پل! حالا شما هم امروز با این مصاحبه چندبار من را برده‌اید روی پل! (می‌خندد) چه بگویم؟! خب این مسائل بود! به چه چیزی باید اعتراض می‌کردم؟! بنابراین مجبور بودم که گاهی اوقات به هتل بروم، گاهی هم با سختی و خجالت به منزل دوستان و آشنایان می‌رفتم و می‌ماندم.

آقای بهروان، با همه تجربیات تلخ و شیرینی که از دوران کاری‌تان دارید، اگر فرزندان‌تان بخواهند دنباله روکار پدرشان باشند و گزارشگر فوتبال شوند، اجازه می‌دهید؟

راستش بچه‌ها و همسر من اصلا به این کار علاقه‌مند نیستند و حتی بچه‌هایم خیلی هم کم‌حرف هستند. جالب است که بدانید اگر همسر یا پسرانم در خیابان یا جایی باشند و به آنها بگویند شما همسر یا فرزند آقای بهروان هستید، به راحتی جواب نمی‌دهند! من جوری تربیت‌شان کردم که در باد پدر ننشینند و روی پای خودشان بایستند. زمانی هم که اینها ورزش می‌کردند، از من می‌خواستند سر تمرین‌ها و بازی‌های‌شان نروم، چون اعتقاد داشتند برای دیگران این توهم به وجود می‌آید که اسم پدر باعث شده که ما در ترکیب تیم قرار بگیریم، اما اگر روزی روزگاری تصمیم می‌گرفتند راه من را بروند، قطعا برای‌شان تصمیم نمی‌گرفتم که این کار را انجام دهند یا نه، برعکس قطعا تلاشم را می‌کردم تا الفبای کار را به آنها یاد بدهم که البته این اتفاق نیفتاد. خیلی‌ها می‌گویند شما در این مدت افسرده و غمگین بودید…

به هرحال من هم توقعات منطقی داشتم که برآورده نشد. اعتقاد دارم که ایران گنجینه گرانبهایی است از آدم‌های بسیار بزرگ و باید در زمان حیات‌شان قدر آنها را بدانیم نه اینکه بعد از فوت‌شان گل‌های ٨، ٧متری سفارش بدهیم! و حکایت من چنین است.

هیچ کس نپرسید

چطور امرار معاش می‌کنید؟!

در چند‌سال اخیر نسبت به دهه‌های قبل پخش مسابقات ورزشی از شبکه‌های مختلف صداوسیما خیلی جدی‌تر شده، با وجود این همه برنامه ورزشی چرا دیگر به تلویزیون برنگشتید؟

چه سوال جالبی! فکر می‌کنم باید این طور جواب دهم که از تجارب امثال من که تجاربی در زمینه هنر و ورزش ایران دارند و القاب جالبی هم به آنها داده می‌شود کی، چه موقع، و چگونه استفاده می‌شود؟! راستش هیچ وقت جواب این سوال‌ها را نفهمیدم؛ من اهل گلایه و شکوه نیستم ولی درد دل‌های بسیار زیادی دارم. حرف من این است که بارها به من می‌گفتند برو پشت آنتن و بگو پیشکسوتان گنجینه‌های گرانبهایی هستند که باید از تجربیات‌شان استفاده کرد! من می‌خواهم بدانم از تجربیات من و امثال من چگونه و چه زمانی استفاده کردند؟!

شما به این سوال که چرا از صداوسیما دور شدید زیاد پاسخ داده‌اید اما می‌خواهم دوباره این سوال را از شما بپرسم.

اساسا این سوال را نباید از من بپرسید! جواب این سوال را باید مسئولان مربوطه بدهند! من که با القابی مثل «بلبل ورزش» و «آچار فرانسه میدان‌های ورزشی» معرفی شدم و حتی در همه شبکه‌های ایران به جز شبکه ۴ برنامه اجرا کردم که در نوع خودش رکورد محسوب می‌شد! با این حال این‌که چرا الان حداقل در حد یک مشاور اندک در خدمت ورزش ایران یا جایی مثل تلویزیون نیستم؟! سوالی است که برای خودم هم بدون جواب مانده!

اصلا شما چطور وارد این کار شده بودید؟ چون ظاهرا ورود به صداوسیما آن هم در جایگاه مجری و کارشناس ورزشی، چندان آسان نیست.

من کارشناس تربیت بدنی بودم و هیچ پارتی بازی برای ورود من به حرفه گزارشگری و کارشناسی برنامه‌های ورزشی صورت نگرفت. آن زمان هم مثل خیلی از متقاضیان تست دادم و قبول شدم یعنی کسی سفارشم را نکرده بود!

در این سال‌های دور از تلویزیون کسی از دوستان و همکاران سراغ‌تان را گرفته؟

من همه را با یک چوب نمی‌رانم! در این مدت کسانی بودند که مرا با محبت نواختند. در رأس آنها بزرگمردی از تبار ورزش بود که حداقل حالم را پرسید و او کسی نبود جز معاونت ورزش جناب آقای داورزنی. مسعود سیدی پهلوان بزرگ رزمی ایران همچنان از من احوالپرسی می‌کند. به‌هرحال کسانی هم بوده و هستند که حداقل باید پیش خودشان فکر کنند «بهروان» چگونه امرار معاش می‌کند؟!

چطور امرار معاش می‌کنید؟

من بازنشسته وزارت ورزش هستم و به غیراز حقوق بازنشستگی‌ام که خیلی ناچیز است الان برای یکی، دوتا روزنامه نقدهای ورزشی می‌نویسم. البته مدتی است که مشاور ورزشی شهرداری اصفهان شده‌ام. گاهی اوقات هم برای اجرای برنامه‌های صحنه‌ای دعوت می‌شوم و از این راه هم کسب درآمد می‌کنم.

افسردهبهروانچراشدعباسغمگینو
دیدگاه ها (0)
دیدگاه شما